یادشان همیشه جاودان...

ماعاقلانه فکرمیکنیم وعاشقانه عمل میکنیم(شهیدعلم الهدی)

مشخصات بلاگ
یادشان همیشه جاودان...

نه خسته ایم و نه ناامید

به هدفمان و راهمان اعتقاد داریم!

مبارزه ادامه دارد . . .

و ما مبارزه خواهیم کرد . . .

"تاشهــــــادت..."
--------------------------
خدایا آنگونه زنده ام بدار...

که نشکند دلی...

از زنده بودنم...!

و آنگونه بمیران که...

به وجد نیاید کسی از نبودنم...!

زندگی آنقدر ابدی نیست که...

هر روز...

بتوان مهربان بودن را...

به فردا انداخت...!!!

پیام های کوتاه

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

دیده اید که آدم به بعضی از اعداد حساس است؟

مثلا سال و ماه و روز  تولدش....

.

.

.

.

تاریخ تولدش را که دیدم جا خوردم....1374....94یم....میشود بیست سال....

پسری هم سن و سال من...

دیروز توی سوریه در راه دفاع از حرم شهید میشود...

بغض کرده ام اندازه ی یک....

دلم میخواهد بنشینم زار بزنم....

به دوستم میگویم هم سن من بوده....

متولد هفتاد چار بوده...

نمیفهمد...!!!

بی قرار شده ام عین برادر از دست داده ها...!

نه میشناسمش...

نه تاحالا اسمش را شنیده ام،نه عکسش را جایی دیده ام،اما چه چهره ی مظلومی دارد،باورم نمیشود

این پسر چند روز پیش به """"شهادت"""""رسیده....

دلم میخواهد دست به دامن بعضی ها بشوم که شما را به خدا ، دیگر از پایین آمدن سن اعتیاد و گناه و ...حرفی نزنید....

دیگر اینقدر نسل خودتان را توی سر نسل من نکوبید...

چرا چشمانتان """محمد رضا""" ها را نمیبیند؟

چرا از پایین آمدن سن " شهادت" حرفی نمیزنید؟

نسل من هیچیش نیست...

به "همت" و " باکری " تان مینازید و نسل من را غافل و سر به هوا و از راه به در رفته میخوانید....

اما امروز گل پسر های نسل من هم  توی سوریه و عراق دارند برای کشورشان خون میدهند ....

+دهه هفتادی ها هم شهید میشوند....

پ-ن آقا محمد رضای  دهقان عزیز....

شهادتت مبارک اخوی...


افسران - مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها شهید محمدرضا دهقان


امروز سرمان را به افتخار بلند میکنیم و از تو حرف میزنیم...

شهادتت برایمان سخت است ولی خوشحالیم از اینکه جلوی پدرها و پدر بزرگ هایمان سربلندمان کردی...

بگو با خودت چه کرده بودی که خدا اینقدر تحویلت گرفت و کشیدت سمت خودش ...!

تو هم مثل من فرزند همین جامعه ای...

همین شرایط و همین زمانه...

در همین مدرسه ها و دانشگاه ها درس خوانده ای و رشد کرده ای....

سِرّ گلچین شدنت چه بود که تو حالا آن بالا بالاها سیر میکنی و  من با طناب های اویخته به دست و پایم ور میروم؟

صبح تا شب توی دنیای کوچک و محدود خودم ول میخورم...

سرم را به مسخره ترین سرگرمی ها گرم کرده ام...

چشمم را روی همه ی حقیقت های عالم بسته ام...

و همه ی درها را برای رسیدن به حقیقت چهارقفله کرده ام...

درگیر و سرگردان و سردر گم...

تو اما یکهو میرسی به مقام شهادت...

جا میکنی خودت را در جمع آدم بزرگ ها...

 و من مثل همیشه نق نق کنان دور خودم میچرخم که هویتم کو؟؟؟!!!!

  • مریم ....