یادشان همیشه جاودان....
جمعه, ۷ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۵۴ ب.ظ
مادرمهریه راسنگین گرفت میخواست یک چیز ازاین ازدواج که ازنگاه انها غیرمعمول بود شبیه بقیه شود.
هیچکدام موافق نبودیم.ولی اسماعیل بخواطرمادرسکوت کرد وگفت:برای من چه فرقی دارد؟من چه زیادچه کمش راندارم.راستی نکندیک وقت مهرت رابخواهی شرمنده ام کنی؟همانوقت قبل ازاینکه واردسنداذدواج کنددمهریه ام رابخشیدم.
=============
یه استاد داشتیم که گیرداده بود که همه دانشجوهابایدکراوات بزنن .کلی هم تهدید کرده بودکه اگه سرامتحان کراوات نزده باشین ازتون نمره کم میکنم.ولی مصطفی اصلا براش مهم نبود.واسه همین خیلی راحت بدون کراوات اومد سرجلسه.استادهم تهدیدشوعملی کرد وازش 2نمره کم کرد.شد18بالاترین نمره.شهیدمصطفی چمران
===========
کارهمیشگیش بودهرموقع دلش تنگ میشد دستمومیگررفت وباهم میرفتیم بهشت زهرا.اول میرفتیم قطعه اموات وچنددیقه بین قبرهاراه میرفتیم بعدمیرفتیم سرمزارشهدا.میگفت اینجارونیگاکن .اصلااحساس میکنی این شهدامردن؟اینجاهمون حسی روداری که توقطعه اموات داری؟بالاسرمزاربعضی ازشهدامی ایستادوسنشون روحساب میکرد میگفت اینهایی ک میبینی همه نوزده بیست ساله بودن.ماهارسیدیم به سی سال خیلی دیرشده اصلا توکتم نمیره ک بخوان ماروتو قطعه مرده ها دفن کنن.ازسوزصداش معلوم بود که مدت هاست حسرت شهادت رو به دل داره.شهیدمصطفی احمدی روشن
==========
- ۹۵/۰۸/۰۷