مجیداهل نمازوروزه نبود،اماسه چهارماه قبل ازرفتن به سوریه به کلی متحول شد.
همیشه
درحال دعاوگریه بود،نمازهایش راسروقت میخواند،وحتی نمازصبحش رانیزاول وقت
میخواند،خودش میگفت نمیدانم چه اتفاقی برایمافتاده که اینطورعوض شده ام
ودوست دارم همیشه دعابخوانم وگریه کنم.
همیشه زمزمه لبش:
((پناه حرم،کجامیروی برادرم))
بود،همیشه ارادت خاصی به حضرت زینب(س)داشت.
شب آخرجوراب های همرزمانش رامیشسته،همرزمش به مجیدگفت:مجیدحیف نیست بااین اعتقادات واخلاق ورفتاری که داری خالکوبی روی دستت است.
مجیدمیگوید:تافردااین خالکوبی یاخلک میشودیاکه پاک میشود.
وفردای آن روزداداش مجیدمحله یافت آبادبرای همیشه رفت.
یک تیربه بازوی سمت چپش میخورد،وتیردستش راپاره میکند.چهارتیربه پهلووسینه اش میخوردوشهیدمیشودوهنوزپیکرمطهرش برنگشته است.
محل شهادتش جنوب حلب،خان طومان،باغ زیتون است.