به امیدکابوس
جمعه, ۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۱۴ ق.ظ
حرفهای پسری که خاطرات عمویش زیباترین خاطراتش است:
افتخارم این است که تا امروز در کنار جانبازی زندگی کردم که 20 سال زجر کشید اما راضی به دریافت حتی 1 تومان نشد
افتخارم این است که تا امروز در کنار جانبازی زندگی کردم که 20 سال زجر کشید اما راضی به دریافت حتی 1 تومان نشد
میگفت نرفتم بجنگم که پول بگیرم
هیچوقت برایم از جبهه نگفت ، می گفت صحنه های خوبی ندیدم ، خاطرات خوبی نیست که بگویم
از بی خوابی های شبانه ات می دانستم که همیشه آن صحنه ها جلوی چشمانت تکرار می شوند ، و چهره ی دوستانت ...
حالا خاطرات من از تو زیبا ترین خاطراتیست که همیشه در قلبم زنده می ماند
سکه ی محبوبی که داشتی ، همانی که میخواستی رازش را بگویی و فرصت نشد ، حالا دیگر دست من است
دقایقی پس از رفتنت تنها در اتاق ساکتت نشستم ، نامم را روی دیوار نوشته بودی کاش می دانستم چرا
بدون تو خانه از همیشه ساکت تر است
عمو جان !
چهره ی مظلومت ، قد بلندت و ابروان کشیده ات را هرگز فراموش نخواهم کرد
کاش رفتنت فقط یک کابوس باشد
این بار به امید کابوس چشم می بندم
چه شب هایی برایت گریه کردم
در اندوه صدایت گریه کردم
تو هرگز اشک هایم را ندیدی
ولی من پا به پایت گریه کردم
- ۹۴/۰۵/۰۹