دختر
ایرانی، یعنی فهیمه سیّاری. در 1339 زاده شد. فهیمه سراپا نظم، آراستگی،
قناعت، وقت شناسی و احساس مسئولیت بود.
وقتش را تلف نمی کرد. تمام کارهایش
با برنامه بود و در هیچ کاری سهل انگاری نمی کرد و در کارهای اجتماعی و
انجام امور خیریه و رسیدگی به دیگران هم در صف مقدم بود.
با وجود آنکه نهایت ساده پوشی و قناعت در طرز لباس پوشیدنش معلوم بود، اما حتی یک بار نشد که رنگ های نامتناسب را با هم بپوشد و یا لباسش بدون اتو و چروک باشد.
. بسیار صبور و آرام بود و هیچ وقت نشد که عصبانی
بشود و صدایش را بالا ببرد. هیچ وقت خنده از روی لب هایش محو نمی شد.
تابستان 1357، اولین تظاهرات زنان زنجان از مسجد «خانم» در بازار شروع شد که فهیمه پرچم آن را به دست گرفت.
هر جا می رفت خدا را یاد می کرد. امر به
معروف را به شکلی انجام می داد که احدی از او دلگیر نمی شد و حرفش تأثیر
داشت.
وقتی می خواستند غذایی چیزی بخورند از مادرش می پرسید که «آیا از این غذا سهمی به فقیری یا مستمندی داده اید؟» و تا نمی برد و آن سهم را نمی داد، غذا نمی خورد. فهیمه، وقتی از سوی حوزه علمیه که در آن مشغول تحصیل بود، برای تبلیغ به کردستان رفت، در ساعت 16 روز 12 آذرماه 1359 در پی به رگبار بسته شدن ماشین حامل ایشان از سوی ضدّانقلاب، با اصابت گلوله به سرش به شهادت رسید.
شب قبل از شهادت شهید ستاری، فرمانده ی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران و همراهان ایشان، حدود ساعت 2
بامداد در خواب عده ی زیادی را در حال حرکت دیدم که درمیان آن ها برادرم
سعید که در منطقه ی فکه با شهید آوینی به درجه ی والای شهادت رسیده بود،
دیده می شد.
برادرم و شهید آوینی و چند نفر دیگر شنل های سبز رنگ زیبایی
بر دوش داشتند، و بر روی سرشان نیم تاجی به چشم می خورد. روز بود و آن ها
در حال حرکت. هرچه سعید را صدا زدم، جواب نمی داد و توجهی نمی کرد، با خودم
گفتم معلوم است، وقتی به سرش تاج گذاشته است به من توجهی نمی کند. در این
میان سعید که متوجه نگرانیم شده بود، با اشاره به من فهماند که بعداً توضیح
می دهد.
پس از چند لحظه به سوی من آمد و گفت: «عده ای مهمان داشتیم،
آمده بودند و ما در حال استقبال از آن ها بودیم». پرسیدم: «پهلوی شما می
آیند؟» گفت: «نه پهلوی شهدای احد می روند».
صبح همان روز رادیو خبر سقوط
هواپیمای شهیدان ستاری، اردستانی، یاسینی، شجاعی و... را اعلام کرده بود،
به جز شهید اردستانی همه ی آن ها در ردیف قبر سعید به خاک سپرده شدند.
راوی: خواهر شهید یزدان پرست
بسم الله الرحمن الرحیم
گر مرد رهی میان خو ن باید رفت از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به ره در بنه و هیچ مپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت